نقش دولت در اقتصاد از دیدگاه دو مکتب اصلی اقتصاد یعنی کلاسیکها و کینزیها (پیروان جان مینارد کینز) تفاوتهای اساسی دارد. در ادامه به بررسی این تفاوتها میپردازیم:
دیدگاه کلاسیکها: مکتب کلاسیک از قرن ۱۸ با آثار آدام اسمیت آغاز شد. این مکتب در دوران انقلاب صنعتی و رشد سرمایهداری شکل گرفت.
اصول کلیدی:
1. اعتقاد به خودتنظیمی بازار (Laissez-Faire):
اقتصاددانان کلاسیک مانند آدام اسمیت، دیوید ریکاردو و جان استوارت میل معتقد بودند که بازارها بهطور طبیعی به سمت تعادل حرکت میکنند و نیازی به دخالت دولت نیست.
2. نقش حداقلی دولت:
دولت فقط باید سه وظیفه اصلی داشته باشد:
- حفاظت از کشور (نظامی)
- اجرای قوانین و حفظ نظم (قوه قضاییه و پلیس)
- فراهمکردن کالاهای عمومی (مثل جادهها و امنیت)
3. اعتقاد به اصل "دست نامرئی":
آدام اسمیت باور داشت که فعالیتهای فردی در پی منافع شخصی، در نهایت به نفع کل جامعه تمام میشود.
4. سیاستهای مالی و پولی:
از نظر کلاسیکها، دولت نباید در سیاستهای پولی و مالی دخالت کند؛ چون بازار خودش تعادل را برقرار میکند.
دیدگاه کینزیها:
این مکتب توسط جان مینارد کینز در کتاب معروفش به نام "نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول" در سال 1936 مطرح شد. این نظریه در پاسخ به رکود بزرگ دهه ۱۹۳۰ شکل گرفت.
اصول کلیدی:
1. تردید در خودتنظیمی بازار:
جان مینارد کینز در دوران رکود بزرگ (Great Depression) نشان داد که بازارها همیشه خودتنظیم نیستند و ممکن است اقتصاد در وضعیت رکود طولانیمدت باقی بماند.
2. نقش فعال دولت:
کینزیها معتقدند که دولت باید در زمان رکود با افزایش هزینههای دولتی و کاهش مالیاتها تقاضای کل را افزایش دهد تا اشتغال و رشد اقتصادی را بهبود ببخشد.
3. استفاده از سیاستهای مالی و پولی:
کینزیها طرفدار استفاده فعال از سیاست مالی (مالیات و هزینههای دولت) و گاهی نیز سیاست پولی (نرخ بهره و عرضه پول) برای مدیریت چرخههای اقتصادی هستند.
4. مقابله با بیکاری:
برخلاف کلاسیکها که بیکاری را نتیجه دستمزدهای بالا میدانستند، کینزیها آن را ناشی از کاهش تقاضای کل میدانند و راهحل را در تحریک تقاضا میدانند.
نتیجهگیری:
مکتب کلاسیک مناسب اقتصادهای با ثبات و بدون بحران است که در آن بازارها به خوبی کار میکنند.
مکتب کینزین مناسب زمانهای بحران، رکود یا بیکاری گسترده است، جایی که دولت باید برای بازیابی اقتصاد وارد عمل شود